دیگه خسته شدم ....
اینجا دختری هست...
که شب هایش پر از بغض است...
پر از درد...
پر از سوال است...
دیگه خسته شدم ازینکه آدم ها برای توصیفم بگویند:
چقدر خوب روحیه افراد رو تغییر میدهی
چقدر خوب از پس خودت بر میایی
اینجا دختریست که بعد از شنیدن هر دردی...
در خلوت خویش زانو میزند...
شوکه میشود....
اشک میریزد و اتفاقا بیشتر از همه دردش می آید ....
دلم میخواهد آدم ها حواسشان باشد که من هم ...
دلی دارم...
نظرات شما عزیزان: